یادم هست !
از لولا نبود سکوت این در
عشق روی پاشنه ترس میرقصید !
تاریکی نوشت: ناگهان
کلمات سوی تو خم شدند
در ایستاد!
تو همچنان می آیی
وچفت این کلمات
دستی است
که از هیچ آمد
و توی خلا گم شد
نور،کلید میشود توی چشمهام
وقتی توی تاریکی
سراغ همه حجم نور را
از دستگیره میگیرم
باز میشوی !
خلا سوی تو رقص میشود
و دستی عجیب
سکوت لبهات را به لبهام لولا میکند
وگر من دستهام یادم نیست!!! پاهام یادم نیست!!!
نیستی!
جفت لبهای کودکیت شده
این کلید خالی که توی بلوغ کلمات نارس شکسته
سراغ همه تو را از لبهات میگیرم نیست که!!!
سلام احسان
بالاخره من هم –البته با کمی تاخیر!- وارد دنیای مجازی شدم.کار آخرم را
می توانی در وبلاگ جدیدم بخوانی.خوشحال می شوم سری بزنی.
فدای تو
عشق روی پاشنه ترس می چرخید!.. با اینکه مفهوم ترس رو به درستی نمی شناسم ولی اینو می فهمم.
چتی هسی؟
سلام
در ایستاد!
تو همچنان می آیی
وچفت این کلمات
دستی است
که از هیچ آمد
و توی خلا گم شد
متن خوبی بود امیدوارم بازهم فرصت آمدن داشته باشم
بااحترام هجوووووووم
ممنون
گرم ...
سردمه
سلام احسان عزیز
شعرت زیباست -من ازش لذت میبرم هر باری که میخونمش(چون دو سه بار که..)
(بر این بوم شنی
رد پای تو را می گریم
شبیه همیشه ای که نیستی
آسمان ابری ست
خزر به چشمهای تو می زند
و من عریانی ام را به خیالت)
به روزم-منتظر نقد
کمکم کنید کلمه های بی کران
دلم تنگ شده بود.
:)
سلام سکوت قشنگی داری
دعوت میکنم یث سری به سکوت احسان بزنی
این متن خیلی جالبه ودوسش دارم.