"تو خوابی"
...بعد انگار لحن ِ معوج باد خورده باشم
هلهله ی باران
وکنار ِ مشتی فراموش اقیانوسی باز می شود
خلا توی آرامشم سیگار می کشد
وکلماتِ دیوانه به زبانت آویزان شده اند
پا در هوا و گردابها می کوبند...
دامن از حاشیه تاب می خورد
مشتی شن توی چشمهای خلا دود می کند
وپاها ناسزایی ست به هندسه ی چروک توازی ِ خطوط
کمی از باران ِ شب مانده
وحلقه های کلمات روی ِ موج و شکن های دامن
گم می شوند
با دره هایی که باد توی دهان ابر می کشد
طوفان از میان هلهله ام می وزد
ولبهایی در گستره ی افق می لرزند
مثل نجوای ِ دریده ی گرگ و میش
در هرمِ دیوانه ی تابستانی ِ این فراموشی ِ آویزان
خلا به در و دیوار شب می خورد
و در حاشیه ی ساحل، ته سیگارهای چروکیده
هیات هندسی ِ ستاره ها را می گیرند
که روی زبان آویزان آسمان ماسیده باشند
دامن از حاشیه می وزد ...